امروز دلم خیلی برات تنگ شده بود نمی دونی
صبح تا غروب چی کشیدم از دوری و بی خبری
یه روز دیگه بدون تو صبح تا غروب پرپر زدم
تو کوچه باغ خاطره با یاد تو قدم زدم
یادم اومد از اون نگات که مثل رویا بود ورفت
مثل یه خواب مثل غزل پر از معما بود ورفت
میون اون نگاه تو یه غربتی نشست و رفت
دل منم با غربتش پرپر شد و شکست و رفت
نمی دونم چطور بگم همه وجود من توئی
حتی تو خواب تو بیداری تو لحظه لحظه هام توئی
کاشکی میشد فقط یه بار تو رو تو آغوش بگیرم
بهت بگم دوستت دارم تا اون روزی که بمیرم
فقط بدون دوست ندارم تو اون چشات غم ببینم
اون روز اگه بیاد منم تو قلبم ماتم می گیرم
دوست ندارم تو قلب تو غصه وماتم بشینه
تو اون چشای مهربون غصه عالم بشینه
نمی دونم چی بنویسم تا وصف خوبیهات باشه
خیلی کمه واژه ای که لایق وصف تو باشه
بیشتر از این نمینویسم ولی از اون ته دلم
داد میزنم باز هم می گم فدای تو دوستت دارم
