Amin mehraein
..: گر عاشقانه مردن را بلد نیستیم لااقل! عاشقانه زندگی کنیم :.. ..: سوختن حرف کمی نیست ! انانکه ساختند سوختند :.. ابلیس می شوم به لباس فرشته ای تسلیم دستهای تو ... آن خوبهای بد لبخند می زنم و نگاهت نمی کنم مثل کبوتری که بنا نیست بپرد لعنت به من ... به تو ... به تمام گذشته ها ![]() من می دانم؛ می دانم روزی از کوچه دلتنگی هایم گذر خواهی کرد. من آن روز٬ کوچه را با اشک هایم آب خواهم داد تا؛ بوی خوش آمدن یار همه را با خبر کند؛ و به انتظار دیرینه ی من پایان دهد. من تو را٬ عشقت را٬ حتی دوست نداشتن هایت را٬ در سینه ام٬ در خیالم و در روحم حبس خواهم کرد. ![]() ای کبوتران آسمان سرنوشتم ، کجایید؟
![]() چگونه به سویت بیایم؟ ای همیشه مهربانم! با این فاصله ای که بین من و توست چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟ ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من ! با این فاصله ای که بین من و توست چگونه میتوانم دستانت رادر دست گیرم ؟؟ ... آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگیت می آیم تا بر چهره درخشانت بوسه بزنم! مهربانم! دلم به درد آمده از این فاصله، دلم به درد امده از این انتظار ودوری! ای ستاره درخشان شبهایم! با دیدن تو آرام می شوم، و روزها نیز که دل آبی ات را میبینم عاشق تر از همیشه می شوم! ... انتظار میکشم تا... تا شاید خداوند بالهایی را به من هدیه دهد تا با بالهای پر غرورم به سوی تو پرواز کنم و دستان گرمت را برای همیشه در دست گیرم ![]() با تو...تا یک برگ در بی انتهای جنگل ای تکامل خلقت ای آفرین آفریده... ![]()
ای کــاش آهنگ محبت بودم و بــرایت آهنگ عشق را می سـرودم. ای کاش قطره ی اشک بودم و از چشمهایت جاری می گشتم. ولی افسوس که نه آهنگ هستم ونه اشک چشمان پر مهرت. ولی هرچه هستم تا آخـرین قطره ی خـونی کــه در رگ دارم دوستـت دارم عزیزم میدونی تفاوت تو با خون در چیه؟ اینکه خون می ره تو قلبم و بر میگرده اما تو می ری تو قلبم ودیگه بیرون نمیای
![]() در یک جزیرهء سر سبز و خرم تمامی صفات نیکو و پلید انسان با هم زندگی می کردند صفاتی چون: دانایی غرور ثروت شهوت عشق و ... . در روزی از روزها دانایی همهء صفات را در یکجا جمع کرد و گفت قرار است سیل عظیمی در جزیره جاری شود و هر کس لوازم ضروری خود را بردارد و در قایقش بگذارد و آماده سیل شود. همه این کار را کردند و باران شدیدی شرو ع به باریدن کرد و سیل بزرگی براه افتاد. همه در قایق خودشان بودند تا اینکه صدای غرق شدن و کمک خواستن یکی از صفات آمد. آن محبت بود. عشق بی درنگ به کمک محبت شتافت و قایق خود را در اختیار محبت گذارد ولی چون قایق جای یک نفر را بیشتر نداشت محبت سوار شد و عشق در سیل گیر افتاد. به دورو بر خود نگاه کرد ثروت را در نزدیکی خود دید از او کمک خواست ولی ثروت در پاسخ گفت:آنقدر طلا و جواهر در قایق دارم که دیگر جایی برای تو نیست و قایق سنگین است. عشق نا امیدانه به اطراف نگریست غرور را دید و از غرور کمک خواست. غرور در جوابش گفت: تو خیس هستی و اگر من به تو کمک نمایم خود و قایقم خیس میشویم. آب همینطور بالا می امد و عشق بیشتر در آب فرو میرفت. دانایی و بقیه در دور دست بودن و کسی صدای عشق را نمیشنید تا اینکه شهوت به نزدیکی عشق رسید . عشق از او کمک خواست ولی شهوت گفت:چندین سال است که منتظر یه همچین لحظه ای بودم تا از بین رفتن تو را ببینم.هر جا که تو بودی جایی برای من نبود و همیشه تو برتر از من و موجب تحقیر من بودی. عشق دیگر نا امید از زندگی آنقدر آب خورد که از حال رفت.وقتی چشم باز کرد دیگر از سیل خبری نبود و خود را در خانه دانایی یافت. دانایی به او گفت الان دو روز است که بیهوشی .سیل تمام شده و آرامش به جزیره بازگشته است. عشق بدو ن توجه به این حرفها در پی این بود که بداند چه کسی نجاتش داده است از دانایی پرسید و دانایی در جوابش گفت: زمان آری فقط زمان است که میتواند عظمت و جلال عشق را درک کند ![]()
رفتی و خــاطره هــای تـو نشستـه تـو خیـالم
بـی تـــو مـن اسیــر دست آرزوهــای محـالـم یــاد مــن نـبــودی امـا من بیــاد تــو شکستـــم غیر تو که دوری ازمن دل به هیچ کسی نبستم هم ترانه یاد من باش بی بهانه یاد من باش وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش اگــه بــاشی بـا نگاهت می شه ازحادثــه رد شد میشه تو آتیش عشقت گـر گـرفتـن و بـلد شــد اگــه دوری اگــه نیستی نفس فریــاد من بـاش تــا ابــد تــا تــه دنیــا تـا همیشه یـاد من بـاش هم ترانه یاد من باش بی بهانه یاد من باش وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش
دوبـاره دل هوای با تو بـودن کــرده نگـو ایـن دل دوری عشقتو بـاور کـرده دل من خسته ازاین دست به دعاها بردن همــه آرزوهــام بــا رفتــن تــو مــردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه واسه پیـدا کـردنت تـن به دل صحرا میدم آخـه تـو رنگ چشات هـیـبـت دنیـارو دیدم تـوی هـفـتــا آسمون تـو تک ستــاره منی بـه خـدا نــاز دوچشمـاتــو بــه دنیــا نمیدم حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه ![]() |
|
طراح قالب: امین مهرایین** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ |